جابر بن حیان؛ واقعیت یا افسانه؟
نوشته شده توسط : حسين همتي

  

از جمله کتب و آثاری که در بزرگ نمایی جابر و القا و تثبیت این انگاره در محافل دینی ایران بسیار مؤثر بوده است، کتاب «مغز متفکر جهان شیعه» اثر گروهی از مستشرقان و خاورشناسان غربی است که توسط ذبیح الله منصوری در سال 1354 ه ش ترجمه و منتشر شده است که در باره این کتاب در بخش پایانی مقاله توضیحاتی را ارائه خواهیم کرد.

این انگاره مشهور تا چه حد با واقعیت منطبق است؟ مقاله حاضر در پی پاسخ به این سئوال است.

شاید مورخان و تراجم نویسان در مورد کمتر شخصیت تاریخی مانند جابر بن حیان اقوال متفاوت و متعارض ابراز داشته اند. اختلاف در مورد جابر از اصل وجود او آغاز و تا نام و تاریخ تولد و زادگاه و اقامتگاه و آثار و استاد و مذهب و تاریخ وفات و مدفن او دامن گستر می شود.

دکتر زکی نجیب محمود مصری نویسنده یکی از معدود آثار نوشته شده در باره جابر بن حیان متن کتاب خود را با این سطور آغاز می کند: «در باره زندگانی جابر بر خلاف انتظار جز اقوالی متعارض بر جای نمانده است. اختلاف آراء در این زمینه به اندازه ای است که حتی عده ای منکر وجود تاریخی شخصی به نام جابر شده اند.»

اختلاف در مورد نام جابر

از جابر گاه با کنیه ابو عبدالله و گاه با کنیه ابوموسی نام برده شده است. مورخان گفته اند، شاید این اختلاف ناشی از آن باشد که وی دو پسر به نام های عبدالله و موسی داشته است.

اختلاف در تاریخ ولادت و زادگاه جابر

عده ای او را ایرانی و زادگاهش را طوس خراسان می دانند. و عده ای دیگر او را اهل طرسوس (شهری در کشور سوریه) دانسته اند. روایت سومی نیز او را از صابئین حران می شمارد. روایت چهارم مربوط به نویسنده ای آفریقایی است که جابر را اهل یونان دانسته است که به اسلام گروید. روایت پنجم او را کوفی می داند. ابن ندیم در کتاب الفهرست این قول را منسوب به شیعیان می داند. در مورد تاریخ تولد او نیز نظری قطعی و واحد وجود ندارد اما در این نکته اتفاق نظر وجود دارد که وی در عهد هارون الرشید و دوران صدارت برمکیان می زیسته است.

اختلاف در تاریخ وفات و مدفن جابر

مدفن جابر نیز نامعلوم و سال وفات او نیز محل اختلاف است. حاجی خلیفه در کتاب کشف الظنون سال 160 قمری و جلدکی وفات او را در عصر خلافت مأمون (198-218ق) دانسته اند.

اختلاف در مذهب جابر

عده ای او را شیعه و گروهی او را در زمره فلاسفه و گروهی دیگر او را در زمره صوفیه می دانند. نویسنده کتاب تحلیلی از آرای جابر بن حیان می گوید: «او در سیاست شیعه، در بحث و استدلال فیلسوف و در علم و دانش شیمیدان و بالاتر از همه اینکه یک صوفی بود.» و بدین نحو جمع بین اضداد نموده است!

اختلاف در آثار منسوب به جابر

در این مورد که آیا همه کتاب هایی را که ابن ندیم در کتاب الفهرست، نوشته جابر دانسته است، واقعاً مربوط به جابر است یا نه نیز محققان اختلاف کرده اند. محقق غربی برتلو پاره ای از آثار منتسب به جابر را نوشته او ندانسته و معتقد است، نویسنده آثاری که فقط به زبان لاتین است، فردی لاتین زبان (زنده در قرون بعدی) بوده است که نام حقیقی خود را پنهان کرده و برای کسب شهرت نام جابر را بر کتابش نهاده است.

علاوه بر این وقتی ابن ندیم از آثار جابر نام می برد، با تعابیری مواجه هستیم که مضطرب، اغراق آمیز و افسانه گونه به نظر می رسد. تقریباً در کمتر موضوع و علمی است که کتاب و رساله ای به جابر منسوب نباشد. ابن ندیم پس از ذکر نام 112 کتاب و رساله جابر می نویسد: «و برای جابر علاوه بر اینها، 70 کتاب دیگر است... و ده کتاب دیگر نیز به این 70 کتاب اضافه می شود... محمد بن اسحاق به نقل از جابر می نویسد که بعد از این کتب، 30 رساله دیگر تألیف کردم که بی نام هستند؛ سپس 4 مقاله تألیف کردم... و بعد از آن 10 کتاب نوشتم... ابوموسی همچنین می گوید: 300 کتاب در فلسفه و 300 کتاب در... و1300 رساله در صنایع مجموعه و ابزار جنگ تألیف کردم. سپس کتابی بزرگ در موضوع طب نوشتم و کتاب هایی کوچک و بزرگ به نگارش در آوردم و در دانش طب حدود 500 کتاب تألیف کردم... کتبی در زهد و مواعظ و کتبی فراوان در عزائم نوشتم... و در مورد خواص اشیاء نیز کتاب های زیادی نگاشتم. پس از آن 500 کتاب در رد فلاسفه نوشتم.» همچنین گاه برخی نظرات تجربی منقول از جابر نیز هاله ابهام پیرامون این شخصیت علمی ـ اسطوره ای را غلیظ تر می کند:

«هر گاه گاو نری را ـ اگر سرخ رنگ باشد بهتر است ـ در خانه ای محبوس کنی و برایش گیاه حاشاشیا بریزی و در چهار طرف سقف آن چهار منفذ باز کنی و آن گاه گاو را به حال خود رها کنی تا بمیرد و متعفن شود، از آن زنبور عسل به وجود می آید...» !!؟ اکنون با این اوصاف باید به چند سوال در باره جابر پاسخ دهیم:

1. آیا اساسا فردی به نام جابر بن حیان وجود خارجی داشته است؟

به نظر می رسد نتوان به راحتی وجود شخصی به نام جابر بن حیان را در تاریخ انکار کرد و باید این استدلال ابن ندیم را پذیرفت که بسیار بعید است که کسی یا کسانی آثاری را با زحمت و مشقت فراوان نوشته و به نام فردی مجعول به نام جابر بن حیان منتشر کرده باشند. ابن ندیم در کتاب الفهرست پس از ذکر این نکته که جماعتی از اهل علم و اکابر ورّاقین گفته اند که این مرد یعنی جابر اصل و حقیقتی ندارد و بعضی از آنان گفته اند که تصنیفی جز کتاب الرحمة نداشته و این مصنفات را مردم تصنیف نموده و به وی نسبت داده اند، می نویسد: «اگر شخص دانشمندی بنشیند و خود را به رنج بیندازد و کتابی در دو هزار ورق تصنیف کند و پس از آنکه روح و قریحه خود را در تنظیم آن به زحمت انداخته و در نوشتن و استنساخ آن تحمل رنج کرده، کتاب را به دیگری خواه وجود داشته یا وجود نداشته باشد نسبت بدهد، نوعی نادانی است و هیچ کس چنین کاری نمی کند و کسی که ساعتی با علم سر و کار داشته باشد بدین کار تن در نمی دهد. چه فائده و نتیجه ای در این کار متصور است ؟ این مرد (جابر) به حقیقت وجود داشته و احوال وی آشکار و مشهور است و تصنیفاتش بسیار»

در هر صورت مشخص نبودن زادگاه و تاریخ دقیق تولد و وفات و مدفن او و حتی اختلاف در مذهب و برخی از آثار منتسب به او ادله ای کافی برای انکار اصل وجود او نمی تواند باشد.

2. آیا جابر شیعه و از اصحاب امام صادق علیه السلام بوده است؟

اثبات شیعه بودن جابر و اینکه از اصحاب و شاگردان امام صادق علیه السلام بوده است، امری دشوار و فاقد ادله کافی و اطمینان بخش است وتنها شواهدی اندک بر این ادعا می توان برشمرد. عده ای این تعبیر را در برخی آثار جابر مبنی بر اینکه «مولا و آقایم جعفر چنین گفت... » دلیل بر مدعای فوق گرفته اند و این در حالی است که برخی مورخین گفته اند مقصود او از مولایم جعفر، جعفر برمکی ـ که جابر روابط نزدیکی با برمکیان داشته است ـ بوده است اما شواهد متعددی بر خلاف این ادعا که جابر شیعه و از شاگردان و اصحاب امام صادق علیه السلام بوده است وجود دارد:

1. اینکه عده ای از مورخین او را صوفی و یا فیلسوف دانسته اند شاهدی بر این است که او از زمره شیعیان خارج بوده است چرا که شیعه در آن زمان در برابر تصوف و فلسفه موضعی مخالف داشته است. هشام بن حکم که از شاگردان برجسته امام صادق علیه السلام بوده است، ردیه ای بر ارسطو در مبحث توحید داشته است و اساسا به خاطر مخالفتش با فلسفه مورد پیگرد حکومت بنی عباس بوده است. سفیان ثوری که از صوفیان سرشناس آن دوره بوده است در جبهه مخالف امام صادق علیه السلام بوده است که ماجرای رخ داده بین او و امام علیه السلام مشهور است و خلاصه اینکه هیچ پیوندی بین فلسفه و تصوف با تشیع در آن روزگار نمی توان سراغ داد بلکه همه شواهد بر خلاف آن است. (در ادامه همین مقاله در این باره بیشتر خواهیم نوشت)

2. نکته بسیار مهم آن که هیچ یک از کتب رجالی متقدم و متاخر شیعه ( به استثنای کتاب رجالی مرحوم آقای خویی که در باره آن نیز توضیح خواهیم داد) نامی از جابر بن حیان به عنوان شاگرد و یکی از اصحاب امام علیه السلام نبرده اند و این در حالی است که کتب رجالی ما حاوی سرگذشت و زندگینامه بسیاری از روات و اصحاب ائمه علیهم السلام است که تنها چند روایت و بلکه یک روایت در موضوعات دینی و فقهی و یا طبی و یا دیگر موضوعات از امام علیه السلام نقل کرده اند. و حتی در این کتب بعضا سرگذشت کسانی که از مخالفان ائمه بوده اند نقل شده است؛ حال چگونه است که از جابر بن حیان که دهها کتاب و رساله تحت تعلیم و اشراف امام صادق علیه السلام نوشته است، در این کتب اسمی برده نمی شود؟ علاوه بر این هیچ روایت و مطلبی هم در هیچ موضوعی به نقل از جابر در کتب و منابع روایی شیعه وجود ندارد. تنها در بحارالانوار یک بار نام جابر بن حیان ضمن بیان علامه مجلسی (ره) آمده است که او را از علمای نجوم و «صاحب صادق» ذکر کرده و اینکه ابن ندیم او را از رجال شیعه دانسته است. علامه مجلسی این مطلب را در ذکر علمای شیعه آشنا با علم نجوم از کتاب فرج المهموم سید علی بن طاووس حلی نقل کرده است.

در کتاب مستدرک الوسائل نیز دوبار نام جابر بن حیان آمده که تکراری است و روایت حاکی از آن است که بین جابر و امام صادق علیه السلام نامه نگاری می شده است:

«عن جعفر بن جابر الطائی عن موسی بن عمر بن زید عن عمر بن یزید قال کتب جابر بن حیان الصوفی الی ابی عبداللّه علیه السلام فقال: یا ابن رسول اللّه منعتنی ریح شابکه شبکت بین قرنی الی قدمی فادع اللّه لی، فَدَعا له و کتب الیه: علیک بسعوط العنبر و الزنبق علی الریق، تعافی منها ان شاء اللّه . ففعل ذلک فکانها نشط من عقال»

3. و اما آمدن اسم جابر در کتاب معجم الرجال آیت الله خویی (ره) نه به نقل از منابع رجالی و حدیثی شیعه که به نقل از فهرست ابن ندیم و آثار نوشته شده معاصر و نیز به نقل از مستشرق معروف جرجی زیدان است (که در این باره که چرا مستشرقین این همه علاقه به معرفی جابر به عنوان یک مسلمان و شیعه از خود نشان داده اند توضیح خواهیم داد.) مرحوم آقای خویی در ذیل واژه جابر بن حیان می نویسد: « ابوموسی صوفی طرطوسی از مشاهیر اصحاب متقدم ما است که عالم به فنون غریبه بوده است و برای او آثار تالیفی فراوانی بوده است که از امام صادق علیه السلام فراگرفته است. عده زیادی از این که شیخ طوسی و نجاشی زندگینامه جابر بن حیان را در کتب رجالی خود ذکر نکرده اند تعجب کرده اند. در احوال جابر کتب زیادی تالیف شده است که علاقه مندان می توانند به آن مراجعه کنند. بر اساس آنچه که در مجله الهلال از جرجی زیدان نقل شده است: جابر از شاگردان امام صادق علیه السلام بوده است و شگفت ترین چیزی که در باره جابر وجود دارد این است که اروپایی ها در مورد جابر اهتمام بیشتری از مسلمین و عربها داشته اند و در باره جابر و آثار او مطالب و مقالات زیادی نوشته اند و گفته اند که او اولین کسی است که اساس شیمی جدید را پی ریزی کرده است. کتابهای جابر در کتابخانه های اروپاییان فراوان است و او تا ابد حجت شرقی بر غربی است.»

4. مهمتر و اساسی تر از آنچه در بالا گفته آمد، این نکته است که با فرض پذیرش این مساله که جابر علوم خود را در موضوعات و مسائل طبیعی مانند شیمی و طب از امام صادق علیه السلام گرفته باشد و غربی ها نیز در دوره رنسانس با استفاده و دستمایه قرار دادن آثار جابر و امثال او به برخی علوم مدرن رسیده باشند، این موضوع هرگز نمی تواند اثبات گر مطلوبیت و مشروعیت علوم مدرن باشد زیرا اگر چه این حرف فی الجمله قابل پذیرش است که تحولات علمی و تکنیکی غرب جدید با علوم سنتی متخذ از جوامع اسلامی مرتبط بوده است، اما باید به این مهم توجه داشت که علوم مدرن با علوم سنتی متناظر خود تفاوت کیفی و ماهوی پیدا کرده اند و فی المثل شیمی و طب مدرن تداوم کمال یافته شیمی و طب سنتی نیستند. طب مدرن اگر چه بسیاری از موفقیتهایش را مرهون و بلکه به سرقت گرفته از طب سنتی است اما در این طب، مبانی اساسی طب سنتی که مبتنی بر مزاجها و اخلاط چهار گانه است ( و در روایات طبی ما نیز بر صحت این مبانی تصریح شده است) به کلی انکار می شود و شیوه دیگر در پیش گرفته می شود که در ابعادی برای بشریت فاجعه آمیز بوده است.

مورخین علم این نکته مهم را یاد آور شده اند علوم مدرن غرب زاییده برخی مبانی و مبادی خاص نظری و فکری بوده است. در بررسی‌ مبادی‌ علوم‌ جدید، باید قبل‌ از هر چیز به‌ این‌ نکته‌ اشاره‌ نمود که‌ مهمترین‌ نقطه‌ عزیمت‌ علم‌ جدید، که‌ دستاوردهای‌ عظیم‌ تکنولوژیک‌ به‌ همراه‌ داشت‌، «میل‌ به‌ استیلا و تسّلط‌ بر طبیعت‌» بود که‌ این‌ خود، ناشی‌ از مبانی‌ جدید دیگری‌ بود که‌ در غرب‌ پا گرفت‌ و به‌ ظهور مذهب‌ اصالت‌ انسان‌ (اومانیسم‌)، انجامید.

مفهوم‌ عریان‌ مذهب‌ اومانیسم‌، خدا انگاری‌ انسان‌ و انتقال‌ صفات‌ خدایی‌ چون‌ خالقیت‌، قادریت‌، رازقیت‌، صانعیت‌، و... به‌ انسان‌ بود. با ظهور و غلبه‌ اومانیسم‌، شاهد تولد انسانی‌ هستیم‌ که‌ تعالی‌ و رستگاری‌ را در خضوع‌ و خشوع‌ در برابر خدا و به‌ تبع‌ آن‌ فروتنی‌ در برابر طبیعت‌ و مهرورزی‌ نسبت‌ به‌ دیگر موجودات‌ و اشیا که‌ مخلوقات‌ خداوند و تسبیح‌گوی‌ او محسوب‌ می‌شوند، نمی‌بیند بلکه‌ خود بر اریکه‌ خدایی‌ تکیه‌ زده‌ و مقصودی‌ جز کسب‌ اقتدار، استیلا بر محیط‌ و طبیعت‌، تمتّع‌ بی‌ حد و مرز از دنیا و میل‌ به‌ خلود و جاودانگی‌ در آن‌ ندارد. در چنین‌ فضایی‌ است‌ که‌ مبادی‌ و بنیانهای‌ علم‌ جدید، پی‌ریزی‌ می‌شود وتعریف‌ «علم‌» به‌کلّی‌ دگرگون‌ می‌شود:

«با پیدایش‌ فلسفه‌ جدید غرب‌، هوایی‌ آمده‌ است‌ که‌ در جانها می‌نشیند و مردمان‌ را به‌ مقصدی‌ که‌ خود دارد، می‌رساند. به‌ این‌ معنی‌ که‌ اگر فلسفه‌ جدید نبود، علم‌ جدید هم‌ پیدا نمی‌شد.»

فروغی در کتاب سیر حکمت در اروپا می نویسد: جوهر علم‌ جدید در این‌ سخن‌ قصار فرانسیس‌ بیکن‌ (1626-1561) نمایان‌ است‌ که‌ می‌گفت‌: Knowledge is power ، علم‌، قدرت‌ است‌؛ و «کسب‌ علم‌، برای‌ تحصیل‌ قدرت‌ بر تصرف‌ کردن‌ در طبیعت‌ یعنی‌ تغییر و تبدیل‌ اجسام‌؛»

بیکن همچنین‌ می‌گفت‌: «علوم‌ بر جای‌ خود متوقف‌ مانده‌ است‌... و سنت‌ و روش‌ مدارس‌، پیروی‌ شاگردان‌ از استادان‌ است‌ نه‌ پرورش‌ مخترعان‌ و کاشفان‌... آنچه‌ باید گرفت‌ عمل‌ است‌ نه‌ عقیده‌، کوشش‌ من‌ این‌ نیست‌ که‌ آیینی‌ نو بیاورم‌ یا عقیده‌ای‌ تأسیس‌ کنم بلکه‌ هم‌ّ من‌ آن‌ است‌ که‌ فایده‌ای‌ برسانم‌ و قدرتی‌ ببخشم‌... نمی‌توان‌ بر طبیعت‌ مسلط‌ شد مگر آن‌ که‌ طبیعت‌ زیر فرمان‌ ما باشد. اگر از قوانین‌ طبیعت‌ آگاه‌ شدیم‌، بر آن‌ فرمانروا خواهیم‌ گشت‌، در صورتی‌ که‌ اکنون‌ به‌ علت‌ جهل‌ و نادانی‌، برده آن‌ هستیم‌. علم‌، راهی‌ است‌ به‌ سوی‌ مدینة فاضله‌... [باید] بطور کلی‌، خاک‌ دور و بر ریشه‌ علوم‌ را بکنیم‌ و زیر و رو کنیم‌.»

ویل‌ دورانت‌ پس‌ از نقل‌ این‌ مطلب‌ در کتاب‌ «تاریخ‌ فلسفه‌»، می‌نویسد: «اینجاست‌ که‌ نخستین‌ بار صدا و آهنگ‌ دانش‌ نو به‌ گوش‌ می‌رسد.»

بیکن‌ و دیگر بنیان‌گزاران‌ فلسفه‌ جدید غرب‌، متفکران‌ قرون‌ وسطی‌ و فلاسفه‌ متافیزیک‌ و علمای‌ دینی‌ را از این‌ بابت‌ که‌ برای‌ علم‌، شأن‌ تفسیر و تعبیر عالم‌ و ادراک‌ حقایق‌ ماورایی‌، قائل‌ بودند و علوم‌ طبیعی‌ را از این‌ جهت‌ که‌ ماده‌ و طبیعت‌ را مورد مطالعه‌ قرار می‌دهد، در مرتبتی‌ پایین‌تر از الهیات‌ قرار می‌دادند و با عنوان‌ علوم‌ اخس‌ّ (در برابر علوم‌ اشرف‌) از آن‌ یاد می‌کردند، مورد حمله‌ و استهزاء قرار می‌دهند و اعلام‌ می‌کنند که‌ از این‌ پس‌ باید راه‌ جدیدی‌ در علم‌ گشود و اگر گذشتگان‌، علم‌ را برای‌ تفسیر و تعبیر عالم‌ می‌خواستند، ما باید علم‌ را برای‌ تغییر عالم‌ بخواهیم‌.

از جمله کسانی که به مبادی خاص علم جدید و تفاوت آن با علوم سنتی توجه کرده است، شهید آیت الله مطهری (ره) است:

«در حدود چهار قرن‌ پیش‌، یعنی‌ در قرن‌ شانزدهم‌، تحولی‌ در علم‌ و منطق‌ پیدا شد و دو نفر از فیلسوفان‌ بزرگ‌ جهان‌ که‌ یکی‌ انگلیسی‌ (بیکن‌) و دیگری‌ فرانسوی‌ (دکارت‌) است‌، پیشرو علم‌ جدید خوانده‌ شدند. بالخصوص‌ بیکن‌، نظری‌ در باب‌ علم‌ دارد که‌ این‌ نظر، همه‌ نظریات‌ گذشته‌ را دگرگون‌ کرد. ... قبل‌ از بیکن‌، اکابر بشر اعم‌ از فلاسفه‌ ـ بالخصوص‌ ادیان‌ ـ علم‌ را در خدمت‌ حقیقت‌ گرفته‌ بودند نه‌ در خدمت‌ قدرت‌ و توانایی‌؛ یعنی‌ وقتی‌ انسان‌ را تشویق‌ به‌ فراگیری‌ علم‌ می‌کردند، تکیه‌گاه‌ این‌ تشویق‌ این‌ بود که‌ ای‌ انسان‌، عالم‌ باش‌! آگاه‌ باش‌! که‌ علم‌، تو را به‌ حقیقت‌ می‌رساند، علم‌ وسیله‌ رسیدن‌ انسان‌ به‌ حقیقت‌ است‌، و به‌ همین‌ دلیل‌، علم‌، قداست‌ داشت‌، یعنی‌ حقیقتی‌ مقدس‌ و مافوق‌ منافع‌ انسان‌ و امور مادی‌ بود. بیکن‌ نظر جدیدی‌ ابراز کرد و گفت‌: اینها برای‌ انسان‌ سرگرمی‌ است‌ که‌ دنبال‌ علم‌ برود برای‌ این‌ که‌ می‌خواهد حقیقت‌ را کشف‌ کند، انسان‌ علم‌ را باید در خدمت‌ زندگی‌ قرار دهد، آن‌ علمی‌ خوب‌ است‌ که‌ بیشتر به‌ کار زندگی‌ انسان‌ بخورد، آن‌ علمی‌ خوب‌ است‌ که‌ انسان‌ را بر طبیعت‌ مسلط‌ کند، آن‌ علمی‌ خوب‌ است‌ که‌ به‌ انسان‌ توانایی‌ بدهد. این‌ بود که‌ علم‌، جنبه‌ آسمانی‌ خودش‌ را به‌ جنبه‌ زمینی‌ و مادی‌ داد، یعنی‌ مسیر علم‌ و تحقیق‌ عوض‌ شد و علم‌ در مسیر کشف‌ اسرار و رموز طبیعت‌ افتاد، برای‌ این‌ که‌ انسان‌ بیشتر بر طبیعت‌ مسلط‌ شود و بهتر بتواند زندگی‌ کند و به‌ عبارت‌ دیگر، رفاهش‌ را بهتر و بیشتر فراهم‌ کند. .... علم‌ دیگر آن‌ قداست‌ و والایی‌ و مقام‌ مقدس‌ و طهارت‌ خود را از دست‌ داد. در تحصیلات‌ جدید که‌ ادامه‌ همان‌ روش‌ بیکن‌ است‌، اصلا مسئله‌ تعلیم‌ و تعلّم‌، آن‌ قداست‌ خود را به‌ کلی‌ از دست‌ داده‌ است‌. یک‌ دانشجو وقتی‌ تحصیل‌ می‌کند، تحصیل‌ برای‌ او یک‌ عامل‌ مقدماتی‌ برای‌ زندگی‌ است‌. طبق‌ این‌ روش‌، دیگر فرقی‌ نیست‌ بین‌ این‌ که‌ یک‌ انسان‌ در مدرسه‌ و دانشگاه‌ درس‌ بخواند برای‌ این‌ که‌ فردا دکتر و مهندس‌ شود و یک‌ زندگی‌ خوب فراهم‌ کند و یا این‌ که‌ در بازار، شاگرد یک‌ تاجر و یا یک‌ عطار و بقال‌ بشود. او دنبال‌ پول‌ می‌دود و آن‌ دیگری‌ هم‌ دنبال‌ پول‌ می‌دود. بیکن‌ گفت‌: علم‌ برای‌ قدرت‌ و در خدمت‌ قدرت‌، دانایی‌ برای‌ توانایی‌ نه‌ برای‌ چیز دیگر. این‌ نظریه‌ در ابتدا اثر بد خودش‌ را ظاهر نکرد ولی‌ تدریجاً که‌ بشر از علم‌، فقط‌ توانایی‌ و قدرت‌ می‌خواست‌، به‌ جایی‌ رسید که‌ همه‌ چیز در خدمت‌ قدرت‌ و توانایی‌ قرار گرفت‌. الان‌ چرخ‌ دنیا بر این‌ اساس‌ می‌گردد که‌ علم‌ به‌ طور کلی‌ در خدمت‌ قدرت‌هاست‌. هیچ‌ وقت‌ در دنیا، علم‌ به اندازه‌ امروز، اسیر و در خدمت‌ زورمندان‌ و قدرت‌مندان‌ نبوده‌ است‌ و علمای‌ تراز اول‌ عالم‌، اسیرترین‌ و زندانی‌ترین‌ مردم‌ دنیا هستند. عالم‌ترین‌ فرد، مثلا آقای‌ انیشتن‌ است‌ ولی‌ انیشتن‌ در خدمت‌ کیست‌؟ در خدمت‌ روزولت‌. انیشتن‌ نوکر آقای‌ روزولت‌ است‌ و نمی‌تواند نباشد. راهی‌ که‌ بیکن‌ طی‌ کرد، خواه‌ناخواه‌ به‌ آنچه‌ که‌ ماکیاول‌ گفته‌ است‌، منتهی‌ می‌شود.»

برتراند راسل‌ نیز درباره تغییر جهت‌ و سیر علم‌ از عشق‌ به‌ حقیقت‌، به‌ میل‌ به‌ قدرت‌ و سلطه بر طبیعت‌، توصیف‌ گویایی‌ دارد:

«علم‌ در آغاز، مرهون‌ وجود کسانی‌ بود که‌ عاشق‌ جهان‌ بودند. آنان‌ زیبایی‌ ستارگان‌ و دریا و جمال‌ نسیم‌ و کوه‌ها را ادراک‌ می‌کردند و چون‌ عاشق‌ آن‌ها بودند، فکرشان‌ معطوف‌ به‌ آنها بود و می‌خواستند آنها را بهتر از آنچه‌ یک‌ تفکر ساده‌ و سطحی‌ فهمیده‌ می‌شود، بشناسند. جهان‌ به‌ گفته‌ هراکلیتوس‌ «آتش‌ جاویدانی‌ است‌ که‌ شعله‌های‌ تازه‌ای‌ از یک‌ سوی‌ آن‌ سر برمی‌آورد و از سوی‌ دیگر شعاع‌هایش‌ به‌ افول‌ می‌گراید». تحرک‌ علمی‌ امروز نیز بقایای‌ عشق‌ ایشان‌ است‌ که‌ قدم‌ به‌ قدم‌ با پیشرفت‌ علم‌، انگیزه عشق‌ به‌ تدریج‌ ضعیف‌ شده‌ و انگیزه قدرت‌ که‌ نخست‌ دنباله‌رو قافله علم‌ بود، به‌ برکت‌ پیروزی‌ پیش‌بینی‌ نشده‌ خود، مقام‌ سرکردگی‌ یافته‌ است‌. عشاق‌ طبیعت‌ محروم‌ شده‌ و دشمن‌ طبیعت‌ به‌ پاداش‌ رسیده‌ است‌. فیزیک‌ با هر قدمی‌ که‌ به‌ پیش‌ برداشته‌، ما را به‌ تدریج‌ از شناخت‌ چیزی‌ که‌ آن‌ را ماهیت‌ جهان‌ طبیعت‌ می‌نامیم‌، محروم‌تر کرده‌ است‌. علم‌ که‌ در آغاز پیرو حقیقت‌ بود، اینک‌ با آن‌ سر جدال‌ دارد. بدین‌ ترتیب‌ هر قدر که‌ به‌ عنوان‌ عاشق‌ از دنیا دوری‌ گزینیم‌، همان‌ اندازه‌ به‌ عنوان‌ صاحب‌ فن‌آوری‌ بر آن چیره‌ می‌شویم‌.»

متفکر شهید آوینی نیز به تفاوت ماهوی علوم سنتی و مدرن توجه عمیق داشته است . از نظر او علوم مدرن دارای اختصاصاتی کاملا متمایز از علوم سنتی است. آوینی در نقدهای خود به علوم مدرن به این اختصاصات اشاره می کند:

1. علم جدید ماده زده و مبتنی بر اصالت حس است و همه‌ امور همچون پدیده‌هایی صرفاً فیزیکی و مادی مورد بررسی قرار می‌گیرند.

2. علوم جدید به تبع ماده زدگی شان از هستی راز زدایی می‌کنند. در علم جدید، بدن چون کارخانه ای انگاشته می‌شود با دستگاه‌های دقیق و منظم که بی وقفه کار می‌کنند و در این قیاس، مرگ ـ این سرالاسرار عالم وجود ـ وقفه ای است که در کار این ماشین پیچیده می‌افتد. حیرت انسان علم زده و مسیطَر تکنولوژی نیز در برابر وجود، « اعجاب در برابر پیچیدگی » است نه « حیرت در برابر راز ».

3. فهم علم جدید از علیت چیزی بیشتر از سببیت فیزیکی و شیمیایی نیست. عقل علمی‌جدید از یک سو انسان را به جایی کشانده که «علیت» را فقط در «سببیت فیزیکی و شیمیایی» می‌بیند و نمی‌تواند هیچ صورت دیگری برای علیت تصور کند و از سوی دیگر، همه تلاش‌های بشر را در طول تاریخ فقط متوجه «توسعه‌ تولید غذا و تأمین حوایج مادی و گسترش تمدن» می‌بیند … و لذا در تنظیم تمدن فقط به سراغ مدارک و وقایعی رفته‌اند که این نحو تفکر را تأیید می‌کند و همه‌ وقایع دیگر را، هر چند همچون طوفان نوح مقیاس جهانی داشته باشند، از تاریخ مدون حذف کرده‌اند. اگر نوح نبی (ع) کشتی بخار ساخته بود، می‌توانست جایی در تاریخ تمدن بیابد، اما کشتی او، آن‌سان که در قرآن مورد تصریح قرار گرفته است، با ‌«بسم‌الله» هدایت می‌شد ـ بسم‌الله مجریها و مُرسیهاـ و «بسم‌الله» نیز موتوری نیست که بتواند مورد تشریح قرار بگیرد و قطعات مختلف آن نام گذاری شود!.

4. علم جدید نه تنها انکشاف از حقیقت نمی‌کند بلکه خود حجاب حقیقت است.

5.علم جدید از فهم ماهیت و کل نگری عاجز است و فقط به نسبتها و مقادیر می‌پردازد و خود از تحلیل این نسبت‌ها و مقادیر و اسباب در یک حکم و نظریه کلی عاجز است. «علم» اصولاً متعرض ماهیات نمی‌شود و اگر آن را متکفل «جهان‌شناسی»


:: موضوعات مرتبط: مهدي نصيري , مقالات , ,
:: بازدید از این مطلب : 641

|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: